سايه و خورشيد
وقتي سايه کوتوله ها با ولع هرچه بيشتر بلند و بلندتر ميگردند ، سايه هاي كوتوله بازهم نمي توانند به بلندي سايه هاي طويل تر برسند ، كه اين را خورشيد مي بيند و در كمال بلندي نظر غروب مي كند تا شرم كوتوله ها و سايه هايشان را در تاريكي شب بپوشاند .
اما صبح فردا صبح هنگام طلوع خورشید، سايه كوتوله ها با بلندترين شكل ممكن روزشان را آغاز ميكنند تا به همه فخر بفروشند ، اما با بالا آمدن خورشيد و جلوه گري حقيقت ، سايه ها از شرم آب مي شوند ، ولی با تولد دوباره سايه در نيمروز آنها همه چيز را از ياد مي برند و در كمال حماقت و معصوميت ,مسابقه جلوه گري را آغاز مي كنند .
اين مسابقه و جلوه گري بيهوده و بي معني و آن بخشش خسته كننده ، سالها و سالهاست كه هر روز و هر روز تكرار ميگردد ، اما من در عجبم كه نه آن سايه هاي طفيلي از اين همه بخشش عبرت مي گيرند و نه خورشيد از اين همه حماقت خسته میگردد.